loading...
خاطرات حبه انگور
خواهرالنا بازدید : 43 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (2)

سلام.

النا تقریبا چهار روزه که داره حرف می زنه.

البته نه کلمه ها رو بگه ها نه.

اون وسط جیغ و داد کردنش دد و دادا و... رو می گه.

یه روز که المپیک رو داشت نشون می داد اونم شروع کرد به ترجمه کردن حرف

های گزارش گر.

ما هم که داشتیم ازش فیلم می گرفتیم.

و خونه ما شده بود یک استادیوم حسابی...!

و این بود خاطره النا جان!

درباره ما
Profile Pic
سلام! من النا متولد سال 1390 هستم. من در 17 دی به دنیا اومدم. من در 7 ماهگی شروع به ولاگ نویسی کردم(البته با کمک خواهرم)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    وبلگ من چطوره؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 8
  • بازدید کلی : 835